سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 110637


دانلود آهنگ جدید



اینجا همه چی درهمه
دوشنبه 92 آبان 13 :: 9:34 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

انگار هرچی بزرگتر می شم، با وجود اینکه از تاریخ واقعه ی عاشورا دورتر می شم، اما یه جور دیگه محرم رو می شناسم. گویا بهتر می فهمم حال و روز محرم چه جوریاس!

برای محرم امسال روزشماری می کردم. نمی دونم چرا. اما انگار دلم یه دل سیر محبت می خواد. تو این ماه، محبت رو میشه احساس کرد.

اما ....  نیامده دلم برای رفتنت تنگ شده است.

محرم




موضوع مطلب : دست و دل نوشته


پنج شنبه 92 آبان 9 :: 8:25 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

دلم که در اتاقی بی در، بی پنجره، آرام گرفته بود. ناگهان تو را دید و از جا بلند شد، دستی به ظاهر خود کشید. اما چه فایده که تو برای لحظه ای بودی و رفتی. اما کجا، نمی دانم.

اینک دلم ماند و اتاقک و یاد تو..




موضوع مطلب : دست و دل نوشته


سه شنبه 92 آبان 7 :: 8:17 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

هوا همیشه آفتابی نیست..

دل همیشه خیالش آسوده نیست...

غم همیشه راهش دور نیست...

دیوار همیشه بلند نیست...

دوست داشتن اما همیشه برای من تنها دلیل زندگی ست..




موضوع مطلب : دست و دل نوشته


شنبه 92 آبان 4 :: 10:41 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

یه سوال بپرسم هرکی دوست داره نظرشو بزاره

میدونیم که زنبورهای عسل، شهد گل ها رو می مکن و عسل تولید می کنن که زمستون بدون غذا نباشن.

حالا، ما آدمها که میایم عسلاشونو برمیداریم و میفروشیم و می خوریم (نوش جونمون)، اون بیچاره ها زمستون چیکار می کنن؟

جواب درست رو چند روز دیگه میذارم تو وبلاگ.

 

جواب: تو کتاب "سرگذشت کندوها" اثر جلال آل احمد خوندم که معمولا چند تا کندو رو دست نمیزنن، تا برای زنبورها غذا بمونه!





موضوع مطلب : دست و دل نوشته


دوشنبه 92 مهر 22 :: 10:57 صبح ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

حدود 7 ماه پیش وقتی راهی خانه خدا بودیم، نه شوقی داشتم نه عشقی. وحتی غمگین بخاطر از دست دادن عید هم بودم!

بالاخره راهی شدیم.

جمعیت زیادی برای بدرقه اومده بودند

بدون هیچ ناراحتی و گریه ای جدا شدیم و راهی مسیری شدیم که طعمش رو تا قبل از آن هرگز نچشیده بودم.

آنچه گذشت تنها چشم بر هم زدنی بود و بس.

و الان دلم برای تک تک لحظاتی که در جوار حق بودم تنگ است.

با چه جراتی لباس سپید بر تن کرده بودم و با چه جراتی به زیبایی خودم می نازیدم!

با چه عشقی راهی دیار عشق شده بودیم و با چه ترسی محرم شدیم!

وای که چقدر محرم شدن، مشابه مردن بود.

مرگ را با وجود خودم حس می کردم.

نزدیک دروازه مکه که شدیم، چشم از پنجره بر نمی داشتم. شب بود و همه جا تاریک. تنها صدایی که می شنیدم صدای قلبم بود و گاهی صدای بچه ای از تو اتوبوس.

ای وای  ای وای  ای وای

از اون لحظه ی تکرار نشدنی که چشمم بر کعبه افتاد.

قشنگ ترین لحظه زندگی ام بود

هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه این احساس رو برام تکرار کنه...






موضوع مطلب : دست و دل نوشته


یکشنبه 92 مهر 21 :: 8:37 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

گاهی دلت انقدر پره و انقدر گرفتس که می خوای دنیا، دنیا نباشه.

همون لحظه یکی میاد و می خواد باهات درد دل کنه!

آخ که چه حالی داری. می دونم..

می خندی واسه اینکه شاد بشه. لطیفه تعریف می کنی و بهش میگی غصه نخور بابا. دنیا مگه چند روزه؟ مطمئن باش درست میشه...!

بعد توی گلوت یه چیزی میاد و فشارت میده و میگه پس خودت چرا با این لالایی خوابت نمیبره؟!!

ولی جوابی نمی تونی واسه این بغض کهنه پیدا کنی و باز هم تنها می مونی با تنهایی خودت.

دوستت میره، اما یه روزی می فهمه که تو شکل همون سیب تصویر بالا بودی براش و این بهترین یادگاری هست که از خودت میذاری..




موضوع مطلب : دست و دل نوشته


یکشنبه 92 مهر 21 :: 7:28 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

تاحالا براتون پیش اومده که ببینید یکی به یه درجه و مرتبه ای رسیده که اصلا براتون قابل درک نیست؟

آخ آخ آخ

امروز داشتم میومدم خونه که یه ماشین نسبتاً خوب از یه کوچه از جلوم اومد که رد شه، دیدم راننده اش یه خانمی بود که همکلاسیه من بوده عهد بوق!

من تنها صحنه ای که از این خانم یادمه اینه که حتی حرف زدنش رو هم بلد نبود، و بسیار سطح زندگی پایینی داشت.

آخ من سوختم که چرا من ماشین ندارم پس!!

نیم ساعت پیاده روی کردم تا این مساله رو واسه خودم هضم کنم. آخرشم هیچی به هیچی.

اینا شانس دارن والا

دست از پا درازتر دوتا نون خریدم، اومدم خونه، داغ داغ زدم به بدن، تا یکم آروم شم.

آخیش... گشنه ام بوداا




موضوع مطلب : دست و دل نوشته


<   1   2   3   4   5   >