سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 110908


دانلود آهنگ جدید



اینجا همه چی درهمه
چهارشنبه 92 آذر 13 :: 12:13 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

خوابیدن بچه با مادر

خوابیدن بچه با مادر

 

خوابیدن بچه با پدر

خوابیدن بچه با پدر

 

خوابیدن بچه با پدر و مادر

خوابیدن بچه با پدر و مادر




موضوع مطلب : زنگ تفریح


چهارشنبه 92 آذر 13 :: 12:4 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

فقط یه ایرانی میتونه 2 سال بره سربازی، 30 سال تعریف کنه!

فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره مهمونی فوری از صاحبخونه بپرسه اینجا متری چند؟

فقط یه ایرانی میتونه ماشین خودشو با ریموت قفل کنه، ولی بعدش 4 تا دستگیره رو امتحان کنه که ببینه قفل شده یا نه!

فقط یه ایرانی میتونه بعد از شنیدن صدای پیغامگیر تلفن بگه "رفت رو پیغامگیرشون" و سریعا تلفن رو قطع کنه!

فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره عید دیدنی بعد از خوردن دو کاسه آجیل و شیرینی و انواع تنقلات پر کالری، در ادامه برای خوردن شام موقعی که به خوردن نوشابه یا دوغ میرسه جهت حفظ سلامتی دوغ رو انتخاب کنه!

فقط یه ایرانی میتونه برای ماشین پنج میلیونی اقساطی، چهار میلیون لوازم اضافی وصل کنه!

فقط یه ایرانی میتونه با ماشین خودش بره به محلی که آزمون رانندگی میگیرن که توی امتحان شرکت کنه!

فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیفته!

فقط یه ایرانی تا تقویم سال جدید به دستش میرسه، اول میگرده تعطیلی هاشو پیدا میکنه!

فقط یه ایرانی میتونه بعد از مسافرات چند روزه برای استراحت... بعد از بازگشت هم چند روز بخوابه واسه اون چند روز استراحت!!!

به افتخار همه ایرانیان عزیز




موضوع مطلب : زنگ تفریح


چهارشنبه 92 آذر 13 :: 10:34 صبح ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

.. بعضی زخم ها هست

که هر روز صبح باید

روشون رو باز کنی، و نمک بپاشی!

تا یادت نره

دیگه سراغ بعضی آدمها نباید رفت!!




موضوع مطلب : ماندگار


چهارشنبه 92 آذر 13 :: 10:31 صبح ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

در زندگی برای هر آدمی

از یک روز

از یک جا

از یک نفر

به بعد...!

دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست!

نه روزها، نه رنگ ها، نه خیابان ها

همه چیز می شود: دلتنگی....!




موضوع مطلب : زنگ تفریح


چهارشنبه 92 آذر 13 :: 10:30 صبح ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

من به آمار زمین مشکوکم

اگر این سطح پر از آدمهاست

پس چرا این همه دلها تنهاست..!!

بیخودی می گویند هیچکس تنها نیست

چه کسی تنها نیست، همه از هم دورند..!

همه در جمع ولی تنهایند

من که در تردیدم، تو چطور؟




موضوع مطلب : اشعار ماندگار


دوشنبه 92 آذر 11 :: 9:18 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

من اینجا بس دلم تنگ است .... و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

بیا ره توشه برداریم .... قدم در راه بی برگشت بگذاریم...

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟!!




موضوع مطلب : اشعار ماندگار


یکشنبه 92 آذر 10 :: 3:10 عصر ::  نویسنده : هانیه رضایی زاد       

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرفی بزنی، حتی چند کلمه، نظرم را بپرسی، یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی؛ اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی، فکر می کردم که چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی :"سلام". اما تو خیلی مشغول بودی. یکبار مجبور شدی منتظر شوی، و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی، جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی، و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را سوی من خم نکردی!! تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی را نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی. در حالیکه درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری. باز هم صبورانه انتظار تو را کشیدم و تو در حالیکه تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!! موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شبخیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شبخیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟! هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته از تکرار یکنواختی های روزمره بود، عاشقانه لمس کردم. چقدر مشتاقم که به تو بگویم: چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی.. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور در برابر دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر، یک گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی. خب، من باز هم سراسر از عشق منتظرت خواهم بود...




موضوع مطلب : زنگ تفریح


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >